نگاهی واقعی به تاریخچه کوچینگ
نگاهی واقعی به تاریخچه کوچینگ
دیدگاهی درست به تاریخچه مربیگری
کوچینگ یا مربیگری، روشها و شکلهای متنوعی دارد و ریشهی آن به دههی ۱۸۸۰ برمیگردد؛ جایی که این اصطلاح بهدلیل گسترش ورزشها و حرفههای مختلف در ارتباط با ورزش استفاده شد. وقتی به مربیگری فکر میکنیم، شاید اولین زمینهای که به ذهنمان میرسد مربیگری ورزشی باشد؛ زیرا حرفۀ مربیگری در این حوزه بیشتر گسترش یافت. با این حال، تعریف مربیگری به حوزهای فراتر از ورزش و بهعنوان فرآیندی برای راهنمایی و آموزش افراد در زمینههای مختلف بدل شده است. درواقع مربیگری را میتوان به عنوان راهنمایی و هدایت افراد برای دستیابی به اهداف مشخصشان دانست.
مربی
در دههی ۱۸۳۰، در دانشگاه آکسفورد، اصطلاح “مربی” برای اشاره به معلم یا همراهی استفاده میشد که دانشجویان را در آمادگی برای امتحانات همراهی میکرد. در سال ۱۸۶۱، این اصطلاح معنای ورزشی به خود گرفت و به مرور زمان بهعنوان یک نقش مهم در بهبود و توسعهی عملکرد افراد در زمینههای گوناگون شناخته شد. مربیگری در طول تاریخ به روشها و نظریههای مختلفی دست یافت که امروزه به بخشی از رویکردهای توسعهی فردی و سازمانی تبدیل شده است.
تاریخچه و قدمت کوچینگ: از ابتدا تا دههی ۱۹۹۰
ظهور مربیگری روندی تدریجی و آهسته داشته است. نظریهها و رویکردهای مختلفی در طول زمان از مربیگری حمایت کردند و این روش مبتنی بر ریشههای نظری است که بهویژه از قرن نوزدهم به وجود آمده است. پایههای مربیگری را میتوان در دیدگاههای مختلف روانشناسی، علوم اجتماعی، مدیریت و کسبوکار یافت. در این مقاله تاریخچهی مربیگری را در بازههای زمانی مختلف مرور میکنیم.
پیش از سال ۱۹۰۰: آغاز شکلگیری
مربیگری بهعنوان یک رشته، به مرور و بهدلیل نیازهای نوظهور سازمانها و نهادها شکل گرفت. در اواخر قرن نوزدهم، وونت و جیمز در سنتهای فلسفی و روانشناختی کارهای برجستهای انجام دادند که در نهایت به توسعه روانشناسی انجامید. نظریههای مدیریتی و سازمانی که در این دوره توسعه یافتند، به اهمیت ساختار سازمانی و انگیزه توجه داشتند که خود به روشهای مربیگری و مدیریت رفتار منجر شد.
۱۹۰۰ تا ۱۹۲۰: تاثیر صنعتیشدن بر مربیگری
در اوایل قرن بیستم، انقلاب صنعتی به اوج خود رسید و صنعتیسازی به پیشرفت مربیگری کمک کرد. کشف نظریههای علمی جدید، مانند نظریهی نسبیت، باعث شد تا دیدگاههای مکانیکی به مدلهای آلیتر تبدیل شوند. بهعلاوه، افرادی مانند فروید، روانشناسی و رواندرمانی را توسعه دادند و نظریههای مربوط به انگیزش و رفتارشناسی در همین دوران مطرح شدند. این دوره یکی از دورانهای ابتدایی و تأثیرگذار در شکلگیری مبانی روانشناختی و ساختار مربیگری محسوب میشود.
۱۹۲۰ تا ۱۹۳۰: جنبش روابط انسانی و روانشناسی کار
از دههی ۱۹۲۰، دیدگاههای جدیدی در مدیریت و مربیگری شکل گرفت. در این دوران، جنبش روابط انسانی با تاکید بر ارتباطات، روابط و رفتارهای انسانی در سازمانها معرفی شد. مطالعات معروف هاثورن در این دوران صورت گرفت که در آن تاثیر شرایط محیطی و روانی بر بهرهوری کارمندان بررسی شد. این تحقیقات پایهی اصلی بسیاری از نظریههای مربیگری در محیط کاری محسوب میشود. درواقع در این دوران بود که تفاوتهای چشمگیری در روشهای مدیریتی ایجاد شد و مربیگری بهعنوان روشی موثر برای بهبود عملکرد و رضایت کاری شناخته شد.
۱۹۳۰ تا ۱۹۵۰: رشد فناوری و تغییر در مدلهای مدیریت
در این دوره پیشرفتهای فناوری همچنان ادامه داشت و جنبههای مختلف زندگی مانند مدیریت، آموزش و مشاوره به طور چشمگیری توسعه یافت. در همین دوران نظریههای جدیدی در روانشناسی شکل گرفت که با نظریات فروید مخالفت داشتند. نسل دوم روانشناسان بهجای نظریات فروید، به روشهای علمی و تجربی روی آوردند و نظریات رفتاری را پایهگذاری کردند که در نهایت بر کوچینگ تاثیر بسزایی داشت.
در دههی ۱۹۵۰، نسل سوم روانشناسان، از جمله ماسلو و راجرز، رویکرد انسانی در روانشناسی را معرفی کردند. آنها به اهمیت جنبههای شخصی و تجربیات انسانی توجه کردند و پایههای مربیگری انسانی و تمرکز بر توسعه فردی را گذاشتند. در این دوره، پدیدارشدن روشهای مختلف روانشناختی بهویژه در حوزۀ شناختی و همچنین درمان گشتالت به محبوبیت یافت.
۱۹۶۰ تا ۱۹۷۰: جنبش انسانگرایی و ادغام مربیگری در مدیریت
در دههی ۶۰، جنبش انسانگرایی گسترش یافت و مفاهیمی مانند “رفتار خوب با مردم” در ادبیات تجاری جایگاه پیدا کرد. در این دوره، مربیگری بهعنوان یک ابزار موثر برای مدیریت و بهبود عملکرد افراد در سازمانها شناخته شد. در مجلات آموزشی و مدیریتی مقالات متعددی دربارهی مربیگری منتشر شد که بر نقش مدیران در بهرهگیری از این روش تاکید داشتند. همچنین، شرکتها شروع به استفاده از روانشناسان برای بهبود عملکرد مدیران خود کردند و مفاهیم کوچینگ به عنوان مشاوره در کسبوکار وارد شد.
۱۹۸۰: مربیگری بهعنوان یک روش کلیدی در کسبوکار
در دههی ۸۰، مربیگری جایگاه خود را بهعنوان یک روش کلیدی در بهبود عملکرد کسبوکارها و مدیران پیدا کرد. با افزایش اهمیت مربیگری در این حوزه، شرکتها متوجه شدند که مربیگری میتواند به بهبود کارایی و موفقیت کسبوکارها کمک کند. فردی به نام “کینلو” تاکید کرد که هر شکل از مربیگری دارای دو ویژگی اصلی است: گفتگوهای تکبهتک و تمرکز بر کارایی و عملکرد. در این دوره، مربیگری در بریتانیا نیز مفهوم تازهای یافت و به بخشی از فرهنگ کار و همکاری میان همکاران تبدیل شد.
۱۹۹۰ تا ۲۰۰۴: گسترش سریع مربیگری و انتشار آثار مهم
در دههی ۹۰، مربیگری بهطور شگفتانگیزی گسترش یافت و مجلات و کتابهای متعددی به انتشار آثاری در این زمینه پرداختند. جان ویتمور در سال ۱۹۹۲ کتاب “مربیگری برای عملکرد” را منتشر کرد که مفهوم GROW (هدفگذاری، واقعیت، گزینهها و اراده) را معرفی کرد. این مفهوم به سرعت در دنیای کوچینگ جا افتاد و به یکی از مدلهای پرطرفدار تبدیل شد.
کتابهای دیگری نیز در این دوره منتشر شدند، از جمله “مدیر در نقش کوچ” اثر جنی راجرز، “عادت مربیگری” اثر مایکل استنیر، و “کوچ تریلیون دلاری” اثر مایکل اشمیت و جاناتان روزنبرگ. این کتابها بهعنوان منابع اصلی برای یادگیری کوچینگ معرفی شدند و به عموم کمک کردند که کوچینگ را بهتر بشناسند و در محیط کار استفاده کنند.
۲۰۰۴ تا ۲۰۱۰: کاربردهای گسترده و تخصصی مربیگری در حوزههای مختلف
از سال ۲۰۰۴ به بعد، کوچینگ در زمینههای مختلف کسبوکار، روانشناسی، جامعهشناسی و علوم انسانی به طور گسترده مورد استفاده قرار گرفت. روانشناسان سازمانها روشهای مختلفی را برای حمایت از کارکنان و مدیران در فرآیند کوچینگ ارائه دادند. همچنین، شرکتها متوجه شدند که مربیگری برای توسعهی فردی و سازمانی ضروری است و به همین دلیل، کوچینگ بهطور گستردهتری در این حوزهها به کار گرفته شد.
دیدگاهتان را بنویسید