کشف سازوکار مغز برای درک موضوعات پیچیده جدید
مرداد ۲۸, ۱۴۰۳
ارسال شده توسط زینب خدابخشی
169 بازدید
مطالعه جدید نشان میدهد که تجربه بصری چگونه بر اتصالات بخش بازخورد در مغز تأثیر میگذارد؛ این سازوکار به ما امکان میدهد زمینه قبلی را با دریافتهای جدید ادغام کنیم و الگوها را بر اساس تجربیات گذشته تشخیص دهیم.
چگونه یاد میگیریم که محیط خود را درک کنیم؟
با گذشت زمان، مغز ما سلسله مراتبی از دانش میسازد، که در آن مفاهیم سطح بالاتر به ویژگیهای سطح پایینتر که آنها را تشکیل میدهند، مرتبط هستند. به عنوان مثال، یاد میگیریم که کابینتها دارای کشو هستند و دستگیره، در را باز میکند.
این چارچوب به هم پیوسته، انتظارات و درک ما از جهان را شکل میدهد و به ما امکان میدهد آنچه را که میبینیم بر اساس زمینه و تجربه شناسایی کنیم.
لئوپولدو پترانو، نویسنده ارشد این مطالعه میگوید: «فیل را در نظر بگیرید؛ فیلها با ویژگیهای سطح پایینتر مانند رنگ، اندازه و وزن و همچنین زمینههای سطح بالاتر مانند جنگلها مرتبط هستند. اتصال مفاهیم به ما کمک میکند تا جهان را درک کنیم و محرکهای مبهم را تفسیر کنیم.
اگر در جنگل هستید، احتمالاً بیشتر از زمانی که در فضایی غیر از آن هستید، فیل را پشت بوتهها میبینید. اما این دانش قبلی در کجای بافت مغز ذخیره میشود و چگونه یاد گرفته میشود؟»سیستم بینایی مغز از شبکهای از نواحی تشکیل شده است که با هم کار میکنند، نواحی پایینتر با جزئیات ساده (به عنوان مثال مناطق کوچک فضا، رنگها، لبهها) و نواحی بالاتر نشاندهنده مفاهیم پیچیدهتر (به عنوان مثال مناطق بزرگتر فضا، حیوانات، چهرهها) هستند.
سلولهای نواحی بالاتر اتصالات «بازخورد» را به نواحی پایینتر ارسال میکنند و آنها را در موقعیتی قرار میدهند تا روابط دنیای واقعی شکل گرفته توسط تجربه را بیاموزند و جاسازی کنند. به عنوان مثال، سلولهای رمزگذاری یک «فیل» ممکن است بازخوردهایی را به سلولهای پردازش ویژگیهایی مانند «خاکستری»، «بزرگ» و «سنگین» ارسال کنند.
بنابراین محققان شروع به بررسی تأثیر تجربه بصری بر سازماندهی این پیشبینیهای بازخورد کردند که نقش عملکردی آن تا حد زیادی ناشناخته است.
شناسایی این رابط مغز که در آن دانش قبلی با اطلاعات حسی جدید ترکیب میشود، میتواند برای توسعه مداخلات در مواردی که این فرآیند ادغام دچار اختلال میشود، ارزشمند باشد.
تصور میشود که چنین عدم تعادلاتی در شرایطی مانند اوتیسم و اسکیزوفرنی رخ میدهد. در اوتیسم، افراد ممکن است همه چیز را جدید درک کنند زیرا اطلاعات قبلی به اندازه کافی قوی نیست تا بر ادراک تأثیر بگذارد.
برعکس، در اسکیزوفرنی، اطلاعات قبلی ممکن است بیش از حد غالب باشد و منجر به ادراکاتی شود که به جای اینکه بر اساس ورودی حسی واقعی باشند، به صورت داخلی تولید میشوند. درک چگونگی ادغام اطلاعات حسی و دانش قبلی میتواند به رفع این عدم تعادلها کمک کند.
دیدگاهتان را بنویسید